معنی خطاط لاهیجی
حل جدول
واژه پیشنهادی
نورا
فارسی به عربی
خطاط
لغت نامه دهخدا
لاهیجی. (ص نسبی) منسوب به لاهیجان. لاهیجانی. اهل لاهیجان.
لاهیجی. (اِخ) نام دهی چهار فرسخ بیشتر میانه ٔ شمال و مغرب گاوکان. (فارسنامه ٔ ناصری).
لاهیجی. (اِخ) عبدالرزّاق. او راست شوارق الالهام و آن شرحی است بر تجریدالکلام خواجه نصیرالدین طوسی. و هم او راست گوهر مراد در حکمت به فارسی. رجوع به عبدالرزاق لاهیجی شود.
خطاط
خطاط. [خ َطْ طا] (ع ص) خوش نویس و کسی که خوش می نویسد. (ناظم الاطباء). آنکه خوش و خوب نویسد. استاد خط. (یادداشت بخط مؤلف): و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هریکی را ببزرگی از خطاطان بازخوانند. (نوروزنامه).
هیچ خطاطی نویسد خط بفن
بهر عین خط نه بهر خواندن.
مولوی.
خطاط من که عشوه ٔ بسیار می کند
گویی همیشه مشق همین کار می کند.
سبقی (از آنندراج).
|| (اِ) قسمی رنگ سیاه برای زینت زنان. هرچه که بدان خال نهند یا ابرو و پشت لب و مژگانها بدان سیاه کنند. سرمه ٔ سنگ است آنگاه که از وی خال نهند بر رخسار زینت را و امثال آن. (یادداشت بخط مؤلف): خشب الاقحوان رخو سخیف و تحرقه النسا و فیکون رماداً اسود یتخذونه خطاطا للحواجب یسودها و یحسن شعرها. (ابن بیطار). وزنان از ارجوان خطاط می سازند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). || کاتب. نویسنده. (ناظم الاطباء). || نقاش. (یادداشت بخط مؤلف).
- خطاطالبلاد، کسی که علم جغرافیا می داند. (ناظم الاطباء).
- خطاطالبلادی، علم جغرافیا. (ناظم الاطباء).
خطاط الهروی
خطاط الهروی. [خ َطْ طا طُل ْ هََ / هَِ رَ] (اِخ) فخرالدین خطاط الهروی. رجوع به فخرالدین خطاط الهروی در این لغت نامه شود.
قطب لاهیجی
قطب لاهیجی. [ق ُ ب ِ] (اِخ) رجوع به قطب الدین لاهیجی شود.
فدائی لاهیجی
فدائی لاهیجی. [ف َ ی ِ لا] (اِخ) رجوع به فدائی لاهیجانی شود.
عربی به فارسی
خوش نویس , خطاط
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به لاهیجان از مردم لاهیجان.
معادل ابجد
678